آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست بر سینه داغ واقعه نقشالحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست هم سنگ خویش گریه? خون راندم از فراق تا سنگ را ز گریه? من دل به درد خاست در کار عشق دیده مرا پایمرد بود هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست دل یاد کرد یار فراموش کی کند در خون نشستن من ازین یاکرد خاست دل تشنه? مرادم و سیر آمده ز عمر دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت این کناپائی از فلک تیزگرد خاست در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم زین مهره? دو رنگ کز این تختهنرد خاست خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت تا باد سردم از دم گردون نورد خاست گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
سخت موافقم.... اما دل مگر حرف منطقی سرش میشود....:( +سلام ... خوبی؟ ++آپم
افرییییییییییییییییین بسیار زیبا... 100%موافقم.. سکوت...
آدمها هرچقدر بزرگتر میشوند دلشان بیشتر بغل میخواهد حتى بیشتر از وقتى که کودک بودند !
جمله ای کوتاه ولی قشنگ
حــقــیــقـــــت . . . گــــاهــــے آنــچــنـــــان تــلــــــــخ مـــے شـــــود . . . ڪــــــہ آرزو مـــے کــنــــــــم . . . ڪـــاش هــیــچــگــــاه حــقــیــقــتــــے وجـــــود نـــداشــــت . . .
برای قضاوت در مورد موفقیت خودت ببین چه بدست آورده ای و در قبال آن چه از دست داده ای . دالای لاما
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
آره جالب بود
آره مرسی سر میزنی
آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
بر سینه داغ واقعه نقشالحجر بماند
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
هم سنگ خویش گریه? خون راندم از فراق
تا سنگ را ز گریه? من دل به درد خاست
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
دل تشنه? مرادم و سیر آمده ز عمر
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
زین مهره? دو رنگ کز این تختهنرد خاست
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
سخت موافقم.... اما دل مگر حرف منطقی سرش میشود....:(
+سلام ... خوبی؟
++آپم
افرییییییییییییییییین
بسیار زیبا...
100%موافقم..
سکوت...
آدمها هرچقدر بزرگتر میشوند دلشان بیشتر بغل میخواهد
حتى بیشتر از وقتى که کودک بودند !
جمله ای کوتاه ولی قشنگ
حــقــیــقـــــت . . .
گــــاهــــے آنــچــنـــــان تــلــــــــخ مـــے شـــــود . . .
ڪــــــہ آرزو مـــے کــنــــــــم . . .
ڪـــاش هــیــچــگــــاه حــقــیــقــتــــے وجـــــود نـــداشــــت . . .
برای قضاوت در مورد موفقیت خودت ببین چه بدست آورده ای و در قبال آن چه از دست داده ای . دالای لاما
برای قضاوت در مورد موفقیت خودت ببین چه بدست آورده ای و در قبال آن چه از دست داده ای . دالای لاما
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها
میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را
میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
آره جالب بود
آره مرسی سر میزنی